کشتنش تیر نمی‌خواست نسیمی بس بود

تـشـنــه اش بود و می‌خـورد بهم لبهایش
ناگهان تیـــر بـهــم ریخت هـمــه رؤیایش

"مرغ سرکنده و پرپر زدنش را دیدی؟!؟"
ایـنـچـنــیــن بود علـــــے در بغل بابایش

#کوثر‌صفی‌‌یاری
دیدگاه ها (۲)

بغض نامت لشکری را ابن ملجم کرده است

آب را ریخت به یاد لبِ ارباب زمین

پنجم محرم عبدالله بن الحسن

خیلی دلم گرفته برای محرّمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط